سلام
امروز جمعه گفتم حالا که تعطیلم برم چند تا عکس خوشگل از طبیعت روستا واسه دوستای گلم که خاسته بودین بگیرم خداییش خاطرتون خیلی عزیزه با اینکه آخره ماهه و کارت سوختم خالییه و باک ماشین از اون خالی تر رفتم همش میگفتم نکنه منو بین راه بزاره خداروشکر مدارا کرد
حتما میگین پس کو عکسها آره رفتم واسه عکسهای پاییزی ولی اونجا پاییز دیگری دیدم حاج آقای عرب تنها داشتند یونجه درو میکردن و وقتی منو دیدن سرو صحبت و باز کردن و منم مشاق تر از ایشون گوش کردم از گذشته میگفتن با حسرت از همین زمین صحبت کردن که یه زمانی این مزرعه یونجه همه اش درخت زرد آلو بود اینقد روی همین زمین زرد آلو همیشه ریخته بود که نگو و اینقد آب میچک (همین قنات )زیاد بوده که علاوه بر درختها باز زمینهای پالیز(مزرعه هندوانه ) ها رو آب میدایم ولی حالا اینقد آبش کم شده که همین زمین بیشتر آب نمیخوره و درختها خشک شدن و از شکر آباد گفت واینکه آنجا هم آب خوبی داشت ولی حالا اون آب هم کامل خشک شده و بنده خدا بعد از یه عمری زحمت حالا که وقت بازنشسگی اش شده و باید حقوق بازنشسگیشو از یه عمر زحمت و زمین و ملک بگیرد با خشکی ان روربرو شده واقعا جایی نیست که حاج آفای عربها رو کمک کنن مگه نه اینکه هر سال حقوق بازنشسته ها میره بالا پس حق اینها کجا رفت خشک شد و واقعا رفت به قعر زمین !؟!؟!؟!؟!